"تحزب کمونیستی طبقه کارگر" یا خزیدن به سنت "کارگر کارگری"؟
چند کلمه در نقد تزهای اخیر کورش مدرسی
علی جوادی

سمینار اخیر کورش مدرسی در انجمن مارکس – حکمت از قرار حاصل یک بازنگری سیاسی و نظری است که طبق سنت معمول این جریان با هیاهو و جنجال زیادی نیز همراه بوده است. به این مجموعه چگونه باید نگاه کرد؟ این سیاستها بیانگر کدام نگرش سیاسی و اجتماعی است؟ چقدر این تلاشهای نظری را باید جدی گرفت؟ آیا این مجموعه حاوی یک کنکاش جدی و رو به جلو است یا بر عکس؟ در بررسی باید از چند سئوال شروع کرد:
١- کورش مدرسی دور جدید فعالیت خود را با پرداختن به مساله "تحزب کمونیستی طبقه کارگر" آغاز کرده است. اولین سئوالی که در مقابل ایشان قرار میگیرد این است که ایشان چه ارزیابی ای از تجربه حزب سازی خودشان و مشخصا حزب "حکمتیست" دارند؟ بهرحال ایشان "لیدر" حزب معینی بوده است. حزبی را بهمراه کادرهای بسیاری ساختند که چند سال از فعالیت آن میگذرد. سئوال این است که جمعبندی از این تجربه در کجای ارزیابی جدید ایشان قرار میگیرد؟ مسلما هر ارزیابی انتقادی بدون شک به نقش خود ایشان هم در حزب سازی برخورد خواهد کرد و پراتیک و سیاستهای ایشان در این زمینه را مورد ارزیابی قرار خواهد داد. ایشان طی چه پروسه ای به این نظر رسیده است که حزبی که خود ایشان تا همین اواخر در راس آن قرار داشتند به درد کاری که امروز میخواهد انجام دهد٬ نمیخورد؟
۲- کورش مدرسی مدعی شکل دادن به "تحزب کمونیستی طبقه کارگر" است. اگر با ارفاق، صورت ظاهر چنین بحثی را بپذیریم بدون مکث باید پرسید با کدام ابزار و نیرو و ماتریال انسانی و نیروی مادی قرار است که چنین پروژه ای تحقق پذیرد؟ حزب متبوع ایشان که از قرار نه این کاره است و نه ماتریال چنین پروژه ای است. بالاخره نیروی انسانی این پروژه چگونه باید شکل بگیرد؟ چگونه باید متشکل شود؟ زمانی یک شعار حزب ایشان این بود که "کارگران به حزب حکمتیست بپیوندید" اکنون که روشن شده است نه کارگری به این حزب پیوسته است و نه هیچ فعال کارگری این حزب را ظرف مبارزه کمونیستی خود میداند٬ و نه این حزب میداند که مبارزه و اعتراض کارگر چه رنگ و بویی دارد٬ تکلیف این حزب با کارگران چیست؟ آیا فراخوان جدید ایشان این است که به جای شعار "کارگران به حزب حکمتیست بپیوندید" شعار "حکمتیستها به کارگران بپیوندید" قرار گیرد؟ آیا قرار است ایشان تئوری ارائه دهند٬ نظریه پردازی کنند و جامعه و "کمونیستهایی" این تزها را روی هوا بقاپند و آن را مبنای پراتیک خودشان قرار دهند؟ آیا این نشان "درک عمیق" ایشان از رابطه تئوری و پراتیک سیاسی و کمونیستی است؟ اگر ایشان قرار نیست کسی را قانع کند٬ اگر قرار نیست بحث کند٬ چگونه انتظار دارد که موانع این پروژه را رفع کند؟ آیا خام اندیشی نیست که صورت ظاهر این ادعاها را بپذیریم؟ چگونه میتوان از کسی که خود را از مسئولیت حزبی٬ به هر دلیلی٬ موجه یا غیر موجه٬ کنار کشیده است انتظار داشت که بتواند نیرویی برای "تحزب کمونیستی طبقه کارگر" باشد؟ تحزب کمونیستی طبقه کارگر در درجه اول مستلزم تحزبی متشکل از کارگران و کمونیستهایی است که هدفشان دگرگونی بنیادی این جامعه و لغو کار مزدی و نابودی استثمار سرمایه داری است. آیا نباید از ایشان پرسید شما با کدام ماتریال انسانی قرار است چنین "تحزبی" را شکل دهید؟ آیا ما محق نیستیم این تلاشها را جدی نگیریم؟
۳- یک رکن تزهای جدید کورش مدرسی جدال گرایشات متفاوت اجتماعی در صفوف طبقه کارگر است. به رابطه دو گرایش سندیکالیستی و سوسیالیستی در صفوف طبقه کارگر اشاره میکند. بمنظور تغییر سیاست کمونیسم کارگری در این زمینه چند نکته محوری را مبنای تزهای جدیدش قرار میدهد. الف: کشمکش میان سندیکالیسم و سوسیالیسم بر سر افق و هدف تلاشهای طبقه کارگر را غیر واقعی و زائیده تخیل "چپ های حاشیه ای" قلمداد میکند. ب: کلا موجودیت گرایش سندیکالیستی در ایران را انکار میکند. چرا که از قرار سندیکاهای متعددی در جامعه اجازه فعالیت پیدا نکرده اند. ج: نوک تیز حمله خود را متوجه تلاش تاکنونی کمونیسم برای سازماندهی و تحزب طبقه کارگر میکند.
الف: این اولین باری نیست که گرایشات چپ سنتی در برابر سیاست کمونیسم کارگری در قبال سندیکالیسم چنین مواضعی اتخاذ کرده اند. پس از جدایی گرایش کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران یکی از سیاستهایی که توسط ابراهیم علیزاده٬ از رهبران خط سانتر سنتی در آن حزب مطرح شد٬ طرح همین مساله بود. ایشان هم در آنزمان اعلام کردند که جدال سندیکالیسم و گرایش رادیکال سوسیالیستی یک جدال "روشنفکری" و غیر واقعی است. و به دنبال آن سیاستهایی که اساسا مبنتی بر سازش گرایش بورژوا-سندیکالیستی و راددیکال- سوسیالیستی در طبقه کارگر بود را در دستور کار حزب بی بو و خاصیتشان قرار دادند. کورش مدرسی در این چهارچوب سیاست جدیدی را مطرح نکرده است. به مواضع عقب مانده در قبال این کشمکش اجتماعی در صفوف کارگران خزیده است. شاید باید تاکید کرد که ذهنیت کارگر لوح خام و نانوشته ای نیست. طبقه کارگر یک طبقه اجتماعی است. گرایشات سندیکالیستی و سوسیالیستی گرایشات داده شده ای در صفوف طبقه کارگرند. ریشه دار و با سابقه اند. در پس رویدادهای سیاسی جامعه هر روزه تولید و بازتولید میشوند. از طرف دیگر این مجموعه تلاشی برای خلع سلاح گرایش رادیکال و سوسیالیستی طبقه کارگر در مقابل گرایش راست و سندیکالیست در صفوف این طبقه است. این تلاشها میکوشند که تحت لوای اتحاد صفوف کارگران عملا اتحاد و سازش میان گرایشات متفاوت اجتماعی در صفوف این طبقه را تبلیغ کند. و این امر را تنها میتوان با نقد و تحریف سیاست و عملکرد گرایش کمونیستی و رادیکال کارگری انجام دهد. چگونه؟
ب: کورش مدرسی مدعی است که اصولا گرایش سندیکالیستی در ایران موجود نیست! چرا که سندیکاهای کارگری اجازه فعالیت علنی و قانونی ندارند. اینکه تشکلات کارگری اجازه فعالیت قانونی و رسمی ندارند واقعیت انکار ناپذیری است. اما مساله بر سر قانونی بودن یا غیر قانونی بودن ایجاد و فعالیت تشکلهای کارگری نیست. مساله بر سر موجودیت یک گرایش سیاسی و اجتماعی داده شده در صفوف طبقه کارگر است. مساله بر سر سندیکالیسم و سیاستهای سازشکارانه آن در جامعه است. واقعیت این است که تقلیل سندیکالیسم به سندیکا یک تلاش ساده انگارانه برای مخدوش کردن و مقابله کردن با تلاش گرایش رادیکال سوسیالیستی کارگران در کسب هژمونی و رهبری در صفوف طبقه کارگر است. ما منتقد سندیکالیسم بمثابه یک گرایش سیاسی و اجتماعی سازشکار و بورژوایی در صفوف کارگران هستیم. سندیکالیسم در ایران عملا در سنت سیاسی توده ایسم قرار داشته و با آن گرایشات تداعی و معنی میشود. آیا کورش مدرسی سیاست سندیکالیستی حمایت از سرمایه های داخلی٬ حمایت از کالاهای داخلی٬ مقابله با "واردات بی رویه" را که یک سیاست سندیکالیستی و بورژوایی است انکار میکند؟ آیا ایشان گرایش سندیکالیستی محدود کردن فعالیت کارگری به کار در چهارچوب قانون اساسی رژیم اسلامی را انکار میکند؟ آیا ایشان سیاست دفاع از جناح اصلاح طلب حکومتی را که سیاست شناخته شده گرایش سندیکالیستی است٬ انکار میکند؟ شاید سئوال این باشد که سندیکالیسم دیگر چه باید بگوید و یا چه سیاستی را باید مطرح کند تا ایشان بپذیرند که سندیکالیسم یک گرایش موجود در جامعه است، زنده است، فعالیت میکند؟ گرایشی که در عین تلاش برای بخشی از خواستهای کارگری، مبلغ سازشکاری و طرد رادیکالیسم و سوسیالیسم است. بهبود زندگی کارگران را میخواهد اما در چهارچوب مناسبات سرمایه و استثمار کارگر. مسلما اختناق سیاسی رژیم اسلامی عاملی در جلوگیری از رشد و گسترش این سیاست است. اما همین عامل برای گرایش کمونیستی و رادیکال طبقه کارگر بمراتب عامل بازدارنده تری است. بعلاوه اگر عدم وجود سندیکا نشان عدم وجود گرایش سندیکالیسم در جامعه است آیا نباید ایشان نتیحه گیری کند که عدم وجود شوراها و مجامع روتین شده کارگری هم نشان عدم وجود گرایش کمونیستی طبقه کارگر است؟ آیا نباید به ایشان یک میکروسکپ قوی داد و خواست که با دقت بیشتری و با چشم مجهزتری به واقعیت جامعه نگاه کنند؟ به اعماق نگاه کنند. آیا ایشان وجود پدیده ها و گرایشات اجتماعی و موجودیت آنها را منوط به مشاهده تحرکات علنی این گرایشات میکند؟ اگر سندیکا نیست پس سندیکالیسم هم نیست!؟ آیا این نگرش گوشه دیگری از همان نگرش سیاسی ایشان نیست که خواست و جوهر سرنگونی طلبی توده های مردم در خیزش سال ۸۸ را تماما ندید و کل این جنبش را دو دستی تقدیم موسوی و کروبی و خاتمی کرد؟  واقعیتی که حتی خود سران اصلاح طلب حکومتی جرئت ادعای آنرا نداشتند. در هزار و یک شکل مختلف تلاش کردند که جنبش توده های مردم سرنگونی طلب را در قالب سیاستهای ارتجاعی جنبش سبز و قانون اساسی رژیم اسلامی اسیر و زندانی کنند و بارها نیز ناچار شدند اعتراف کنند که در این پروژه شکست خورده اند.
در حاشیه باید اضافه کرد: ما در عین حال٬ همانطور که تاکنون بارها تاکید کرده ایم٬ از هر تلاش طبقه کارگر برای متشکل شدن و متشکل کردن بی قید و شرط دفاع میکنیم. حق تشکل حق انکار ناپذیر و یک مطالبه سیاسی ما کمونیستهای کارگری است. دفاع از موجودیت هر سندیکایی به معنای دفاع از سندیکالیسم و سازشکاری نیست.
ج: اما چرا باید این تلاشها را تقابلی با سیاست تحزب کمونیسم کارگری و سیاستهای منصور حکمت قلمداد کرد؟ کورش مدرسی در سخنرانی خود به بهانه نقد گرایشات "چپ سنتی" و "چپ فرقه ای" عملا به نقد کمونیسم کارگری و گرایش رادیکال سوسیالیست طبقه کارگر می پردازد. از یک طرف کل گرایش کمونیستی کارگران و کمونیسم کارگری را با "سخاوتمندی" غیر قابل انتظاری در کمپ و اردوی "چپ رادیکال" قرار میدهد و از طرف دیگر سیاست این قشر از کارگران را ضدیت و دشمنی با  طبقه کارگر اعلام میکند. اما این اتهامات علیه رادیکالیسم کارگری یک روش شناخته شده و یک رکن سیاست بورژوایی و سازشکار در صفوف کارگران است. گرایش راستی که سندیکالیسم و سیاستهای سازشکارانه خود را مترادف کلیت سیاست و منافع عمومی طبقه کارگر قرار داده و هر گونه نقد این سیاستها را مترادف دشمنی با طبقه کارگر قلمداد میکنند. کمونیسم کارگری منتقد جدی این ریاکاری توده ایستی – سندیکالیستی است.
اما همانطور که اشاره شد قرار دادن این سئوالات در مقابل کورش مدرسی صرفا محدود کردن خود و خواننده به صورت ظاهر قضایا است. کورش مدرسی خوشبختانه یا بدبختانه دارای سابقه سیاسی شناخته شده ای است. ما دیده ایم که ایشان چگونه زمانی نه چندان دور کارگران را متهم به محافظه کاری و "چسبیدن به کلاه" خودشان میکرد و در همان حال چه نظراتی در مورد سندیکالیسم ارائه میکرد. ایشان نمیتواند این سیاستهای آنارشیستی و فرقه ای خود را به کمونیسم کارگری نسبت داده و فرافکنی کند. حافظه جامعه هم چندان ضعیف نیست. اشاره ای کوتاه شاید کافی باشد. آیا ایشان فراموش کرده است که تا چندی پیش تلاش کارگران برای تشکیل سندیکا را با لحنی تحقیر آمیز با "اتحادیه نخود فروشان" مقایسه میکرد؟ آیا ایشان فراموش کرده است که حزب متبوع ایشان اطلاعیه صادر میکرد و آمرانه به کارگران تحکم میکرد که "بیدار شوید و غیرتی نشان دهید." آیا ایشان و حزبشان فراموش کرده اند که در مقابله با سیاست کمونیستی "بیمه بیکاری مکفی" سیاست آنارکوپاسیفیستی "مصادره انبارها" و "اموال سرمایه داران" را مطرح میکردند؟ ایشان چگونه این سابقه "درخشان" را اکنون توضیح میدهد؟
اما مجموعه سیاستهایی که ایشان امروز به آن رسیده است٬ سیاستهای جدیدی نیست. دارای سابقه دیرینه و داده شده ای در جنبش کارگری و جامعه است. این مجموعه مشخصه یک سیاست راست و عقب مانده کارگر کارگری است. در این چهارچوب ایشان باید بداند که این سیاستها صاحبان خود را دارد و صندلی خالی شاید برای اشغال موجود نباشد. از طرف دیگر این سیاستها مانع جدی و سختی در مقابل گرایش رادیکال و سوسیالیستی طبقه کارگر نیست. قبلا نقد شده و به کناری زده شده است. در شرایطی که دیگر نه اهرمی در اختیار دارد و نه حزبی٬ نباید چندان نگران سیاستهای غیر کمونیستی ایشان بود! دوران این سیاستهای سپری شده است.